معنی خوراک جراید

حل جدول

خوراک جراید

خبر


آگهی، خوراک جراید

خبر


جراید

روزنامه ها، مطبوعات


ارباب جراید

کنایه از مطبوعات

فرهنگ عمید

جراید

جریده

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

جراید

روزنامه ها

فارسی به انگلیسی

فرهنگ معین

جراید

جمع جریده.، روزنامه ها، دفترها. [خوانش: (یِ) [ع.] (اِ.)]

کلمات بیگانه به فارسی

جراید

روزنامه ها

مترادف و متضاد زبان فارسی

جراید

روزنامه‌ها، مطبوعات، دفاتر، دفترها، نیزه‌ها

فارسی به عربی

جراید

صحافه


خوراک

اجره، تغذیه، صحن، غذاء، لحم، مسمار، یرقه

فرهنگ فارسی هوشیار

جراید

دفاتر و امثال آن، مجلات، روزنامه ها

فارسی به آلمانی

جراید

Presse (f), Pressen

لغت نامه دهخدا

خوراک

خوراک. [خوَ / خ ُ] (اِ مرکب) قوت. طعام. (ناظم الاطباء). غذا. (یادداشت بخط مؤلف). این کلمه مرکب از «خور» بمعنی خورش و «َاک » کلمه ٔ مفید معنی نسبت است. (از غیاث اللغات).
- هم خوراک، هم غذا. کسی که با دیگری طعام میخورد.
|| توشه. ذخیره. تدارک. || نان روزینه. || خورش. || به اصطلاح هندی یک نوع اضافه مواجبی که کشاورزان به کسی دهند که وی را برای جمع کردن مالیات می فرستند. || چیزی که خوردنی باشد. || مقداری از خورش. (ناظم الاطباء). خوردنی برای یک تن. (یادداشت بخط مؤلف).چون: یک خوراک بیفتک، یک خوراک کتلت. || یک مقدار شربت از دواء و از آب. (ناظم الاطباء). چون:یک خوراک سولفات دوسود. || پختنی. (یادداشت بخط مؤلف).
- خوراک فرنگی، پختنی فرنگی. غذائی که فرنگان پزند. غذائی که به اسلوب فرنگی پخته شود.
|| قابل اکل. قابل خوردن.
- بدخوراک، غیرقابل اکل.بدمزه. بدطعم.
- خوش خوراک، قابل اکل.خوشمزه. خوش طعم.
|| خورنده.
- بدخوراک، آنکه خوب نمی خورد. آنکه هر غذایی نمی خورد.
- خوش خوراک، آنکه خوب غذا می خورد. آنکه بهر غذائی می سازد.

معادل ابجد

خوراک جراید

1045

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری